داستان این عنوان روشی بسیار جدید و خلاقانه برای روایت دارد و فراموش نکنیم که روایت زیبا از زیبایی خود داستان پر اهمیت تر است. داستان این بازی این گونه آغاز می شود که شخصیت اصلی که یک زن است در یک تیمارستان یا بیمارستان وحشتناک به هوش می آید. هیچ چیز از گذشته اش نمی داند. هیچ چیز از هیچ چیزی نمی داند و به طور کل از همه دنیا بی خبر است! او نمی داند که در این مکان خوفناک چه می کند و یا اصلا این جا کجاست؟ او بلند می شود. شجاع نیست! قطعا قلبش در حال ایستادن است اما نمی تواند در آن مکان دهشتناک بماند. نمی تواند آن جو تاریک را تحمل کند. شاید فرار خیلی ترسناک باشد. اما قطعا ماندن در این تاریکی دهشتناک تر است. کسی چه می داند که در این راه با چه مواجه می شود؟ آرزویش فقط یک چیز است و آن دیدن دوباره روشنایی روز است… داستان این عنوان به طرز بسیار جالی ذره ذره آشکار می شود. شما هیچ چیز از داستان این بازی نمی فهمید مگر آن که آن را حداقل 10 بار تمام کنید. قطعا برای شما این موضوع غیر قابل پذیرش است. اما نکته ای بسیار خاص در این بازی وجود دارد و آن این است که تمام کردن بازی فقط 30 دقیقه طول می کشد! جالب است نه؟ این ریسک عجیبی است که از سوی سازندگان به وجود آمده است. در حقیقت سازندگان این عنوان بازی را این گونه ساخته اند که اصلا باید حداقل 10 بار آن را تمام کرد. چرا؟ چون هر باری که شما بازی را پایان می دهید در این راه فرار تکه های بیشتری از داستان را یافته اید. پیدا کردن نوشته های رو دیوار و … .
ادامه مطلب...